آیه جونآیه جون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

My dear niece

شناسنامه ^-^

1394/6/21 1:38
نویسنده : عمه سپیده
627 بازدید
اشتراک گذاری

سلام!!!خندونک

بهله الان دیگه بنده رسما عمه شدم!و خیییلییی خیلیی هم خوشحالم!

الان میشه گفت آیه ما دو روزشه!ماشالا همش هم که خوابه!خطاشب تا صبح بیداره و صبح تا شب میخوابه!

امروز با مامانی رفته حموم!(بعضی از دوستان اعتقاد دارن بچه باید بعد از ده روزگیش بره حموم ولی بهترین موقع الانه!)چشمک

بعد از اون شب که به ما خبر  دادن و من و سمیه در شرف شادروان شدن بودیم خسته و چشم انتظار مونده بودیم تا بریم بیمارستان،شب داداشی(پدر آیه جان!)تشریف آوردن منزل با خبرای تازه از آیه!و ما صبح زود ساعت هشت صبح(سر آورده بودیم!به ما میگن بچه ندیده!!!خندونکواقعاا هم ندیده بودیم اخه!من خودم که تا اون موقع برای دیدن بچه بیمارستان نرفته بودم!کلا بچه ها مخصوصا از نوع نوزادش به نظرم اون قدر جذاب نبودن که بخاطرشون پاشم برم بیمارستان!)رفتیم بیمارستان!!بغل

ولی ضدحال اصلیو وقتی خوردیم که اون نگهبان ورودی بخش زایمان(اه اه اه آدم انقد رو اعصاب؟شاکی)نذاشت بریم تو!گفت باید تک نفر تک نفر برین تو!!!گریههیچی دیگه...من رفتم تو و سمیه و آقای پدر موندن جلو در!منم پرسون پرسون رفتم تا جلوی بخششون و وقتی که پریسا جون(خاله آیه)رو توی راهرو با یه پتو(آیه معلوم نبود!تو پتوعه گم شده بووود!!!محبت)رو دیدم  دیگه کامل متشرف شدم اون دنیا!فقط سلام دادم و خیره شدم به اون پتوعه!تا وقتی که یه موجود کوچولویه ریزه میزه از توی پتو شروع کرد به تکون خوردن!منم که عین این آدم ندیده ها!(خب نمیدونستم چکار کنم!!!تا حدودیم بلد نیستم ابراز احساسات کنم!!غمگین)بعدم پریسا جون آیه رو داد به من!!!!تعجبتعجبتعجب من تو کل این عمر گهر باری که از خدا گرفتم تا حااالااا یه بچه یه روزه که هیچ پنج ماهشم بغل نکردم!!!انقددد از بچه ها میترسم!!!سقفش هفت ماه بوده که اونم به زور صلوات و ذکر دعا و از این حرفا بوده!خسته

و رفتن توی اتاق!منم لرزان لرزان با یه بچه که مث یه شیشه بلوری بغلش کرده بودم و هر آن ممکن بود بیفته و بشکنه(البته دووور از جونش!)رفتم توی اتاق! ولی فقط عین این معلولین ذهنی نگاش میکردم با یه لبخند بی نهایت مسخره!خوشمزه

یهویی این بلور جان شروع کرد گریه کردن!!!منم یهویی هول شدم کردمش تو بغل خاله جونش!
نگو که  جریان از این قرار بوده آیه خانوم شیر خوردن و آروغ!نزدن و خاله ماجرا داشتن برای آروغ زدن ایشون!الانم دلش درد گرفته بچم! محبت

آخرشم نزد تا مامان جانش اومد!تا مامانش بغل کرد دل دردش خوب شد و تخت خوابید!بعدم سمیه اومد و چند دقیقه ای اونجا بودیم تا اینکه این نگهبان سه نقطه دوباره برگشت و مارو به زور بیرون کرد!!عصبانی

نه اخهههه شما فکر کنین منه عمهههه از دوساعتی که توی بیمارستان بودم یه ربعشو پیش عخشم بودم!!!گریهگریهگریه

بعد منو سمیه با کلی اخم و تخم رفتیم بیرون و گشتیم دنبال برادر گرام! جلوی اتاقی که مامور ثبت احوال توش بود توی صف نشسته بود. ماهم کنارش پخش شدیم و شروع کردیم با ذوق و شوق(البته اینم ذکر بشه من کلا ابراز احساسات بلد نیستما!اگه یه وقت قسمت بشه منو زیارت کنین  توی ابراز احساسات مثل هویجم!خندونکزیبا)

دیگه نشستیم با سمیه جان حرف زدن و قربون صدقه رفتن تا اینکه برادر بلند شد و رف تو و با یک عدد شناسنامه تر و تازه و داغ و تازه از تنور بیرون اومده برگشت!!!محبت

ایناهاش!!:محبت

شناسنامه

هیچی دیه...ما به خوبی و خوشی نشستیم توی حیاط بیمارستان و به میمنت پدر شدن برادر کولوچه خوردیم!

بعد هم پدر بزرگ گرامشان(بابای من)اومد و به نوه جونش سر زد و ما جملگی برگشتیم سر خونه زندگیمون و من دیگه آیه رو ندیدم تا شب که اومد خونه و من باز هم ندیدمش!غمگین

گفتم پرستوجون خستست و از این حرفا...ولی سمیه جان با کمال پررویی و در کمال عمه گری!پاشد رفت پایین!منم با کلی دلتنگی...گریهگرفتم خوابیدم با کلی نقشه که صبح کله سحر پخش شم پایین!(خونه برادرم اینا طبقه پایین خونه ماست!)

ولی همههه اون نقشه ها وقتی دود شد که من سر ساعت دو ظهر از خواب پریدم و آیه تازه خوابش برده بود...گریه گریه

اینم از جریان روز اول عمه شدن ما!همش به کنار،من از عمق وجوووووود متوجه شدم بچه برادر یعنی زندگی!اصن انگار یه ارق ویژه ای نسبت بهش داری!خدا همهه ی عمه ها رو واسه برادر زاده هاشون و برادر زاده هارو واسه عمه ها و مامان و بابا هارو برای اونا و سایه رهبری رو روی کل کشور حفظ کنه!

خب دوستان!ببخشید سرتونو درد اوردم!شبتون خوش!محبتبوس

 

پسندها (9)

نظرات (10)

Şຖ໐ຟ คl໐ຖē
21 شهریور 94 17:34
همه روزها از دل اطرافیانت بیرونی و هیچ کس نبودنت را حس نمی کنه هیچ کس سراغی ازت نمی گیره اما وقتی یه روز سرما می خوری و پیدات نیست همه می گن خیلی وقته نیستی
عمه سپیده
پاسخ
آخی...چه قشنگ...
اورانوس
22 شهریور 94 2:25
سلام بر عمه جدید ،آیه جوني خوبه؟ یه عکس ازش بذار ...ان شاءالله زودتر بزرگ شه و باهم خوش بگذرونين.... به منم سر بزن...
عمه سپیده
پاسخ
سلااااام بر اورانوس عزیزم!عالی!چشم حتما تا الان که انقد سرمون شلوغ بوده نتونستم عکس خوشگل ازش بگیرم! یک دنیــا ممنون عزیزممم! چشم حتما!
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
22 شهریور 94 12:27
سرت را بر شانه های خدا بگذار ... تا او با نوازش های دست مهربانش , قصه ی عشق را چنان زیبا برایت بخواند که دیگر نه از دوزخ وحشت کنی و نه از بهشت به رقص آیی ؛ نه از نداشتن چیزی غصه بخوری و نه ازنداشتن کسی... خدایـــــــــــــا ! من ایمان دارم ... ایمان دارم به این که هر که دلش هوایی تو شود تو هوایش را داری
عمه سپیده
پاسخ
چقد قشنگ...
مامان مژگان
22 شهریور 94 19:51
خدا نگهدارش باشه انشالله.قدمش براوت خوش باشه عمه جون
عمه سپیده
پاسخ
یک دنیـــــــــا ممنون مامان مژگان عزیز!
آجی
24 شهریور 94 11:27
ای جانم از نازنین زینب 2 روز بزرگتره هر دوتاشون زنده باشن ... عزیز دلم قدمش مبارک
عمه سپیده
پاسخ
الهی! سلامت باشین! قدم نی نی گل شما هم مبارک باشه!
آبجي مهديه
25 شهریور 94 19:12
بــــــــه بــــــــــــه! سلام عمه جون! قدم نورسیده مبارک!! ان شاا... زیر سایه پدر و مادر گلش هزار سال زنده باشه دیگه تنبلی و خوابالوییه و هزار دردسر!! حالا مونده تا جنابعالیو اذیت کنه!! برای امتحانا قول میدم نصف کتابات پاره باشن!! از طرف من یه ماچ گنده ازش بکن!! مواظبشم باش! نندازیش بالا یادت بره بگیریش!!!
عمه سپیده
پاسخ
اولا: تو نمیتونی مثل انسان صحبت کنی؟من اینطوری نمیشناسمت!! دوما: سلام! سوما:مرسی!!!! چهارما: آره دیگه...منم که اسطوره تنبلی... پنجما: من که مهاجرت کردم از این خونه تا اون موقع!!! شیشما: از کجاش؟لپشو ماچ کنم سمیه اعدامم میکنه دستا و پاهاشم انقدددد کوچولو ان که دلم نمیاد!
مامان فاطمه
26 شهریور 94 11:57
به به مبارک باشه منم یه بچه داداش دارم واقعا عمه شدن یه چیز دیگه اس
عمه سپیده
پاسخ
یک دنیا ممنون! دقیققققققققققا!!! الان یه هفتس منم به این نتیجه رسیدم!
محجوب بانو 💟
31 شهریور 94 17:39
سلام عزیز دلم خیلی خیلی خیلی بهتون تبریک میگم کلی خوشحال شدم و ذوق کردم وقتی پست خوشکلت رو خوندمانشالله خدای مهربون نگه دار آیه جووووووووون باشه دعا کنید نی نی ما هم به سلامتی بدنیا بیاد من که دارم دیوووووووونه میشم،نمیدونی چقدر این روزها برام دیر میگذره راستی عکس خوشکل خانوم رو نمیذاری؟؟؟
عمه سپیده
پاسخ
سلاممممم محجوب بانوی عزیزم!!! یک دنیــــآ ممنون!!! حق دارین بخدا، ماهم خیلی چشم انتظار بودیم... چشم حتما میزارم!!!
محجوب بانو 💟
1 مهر 94 15:57
محجوب بانو
14 مهر 94 22:41
سلام خوشکلم بوی بهشت ما یه پست خوشکل و جدید داره خیلی خیلی خوشحال میشیم بیای پیشمون و برامون نظر بزاری و لایک مون کنی نظر یادت نرررررررررررررررررره مهربون منتظرت هستیم
عمه سپیده
پاسخ
سلام محجوب بانوی عزیزم!! چشم حتما میام!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به My dear niece می باشد